گوینده: عاطفه صفری
بیشتر لبخند بزن, بیشتر! برق فلاش پر نور، چشمان سیاه سارا را برای لحظهای کور کرد. پیراهن سفیدی پوشیده بود که مانند لباس عروس دنبالهی بلندی داشت با طرح نامنظمی از ماهیهای سرخ و طلایی که به او شکوه یک شاهبانوی شرقی میداد. با آن بدن متناسب و پاهای کشیده، باید پیرو دستور گروه طراحی و مدیریت مجله مد رفتار میکرد.
باد بهاری در لباس پیچیده بود و در دامن آن موج میانداخت. از سمت رودخانه، صدای غرش آبشار شنیده میشد. عکاس دکمه را فشار داد که در لحظه ای، نیم رخ متفکر سارا و نگاه ثابت او روی رودخانه را مثل حادثهای ثبت کرد. در فکر بود که اگر میشد مدل، پاهایش را کمی در آب بزند و رابطه بین لباس با نقش ماهی و آب را به تصویر بکشد، چقدر خوب میشد.
سارا همان طور که از او خواسته شده بود، بیشتر به سمت رودخانه رفت. باد تندی وزید. با تماس لبه دامن با آب، جنبشی را در تمام پیراهن احساس کرد. ماهیها شروع به تکان خوردن کردند. رنگشان قرمزتر شد. چند ماهی قرمز از لباس کنده شدند و به داخل آب پریدند. تور لباس پاره شد. آب به سرعت تمام لباس را مرطوب و سنگین کرد. ماهیان دسته جمعی سارا را به رودخانه کشیدند.
یکی از شاهدها که پایین آبشار ایستاده بود به کارآگاه سایمون گفت: اول لکه بزرگ و قرمزی بالای آبشار به چشمم اومد. بعد چندین ماهی سرخ رو دیدم که از آبشار به پایین میپریدند. تعدادشان زیادتر شد. اونقدر زیاد که رنگ آبشارسرخ شد. سپس دختر با لباس کاملن سفید از بالای آبشار پیدا شد. با پیراهن پف کرده بلند به همراه قطرات پر فشار آب سرازیر بود و همه در هم می پیچیدند. دختر با لباس دنبال دار تا وسطهای آبشار آمد و بعد ناگهان پوف! مثل فرشتهای سفید با بالهای بزرگ به آسمان پرواز کرد. تا ابرها اوج گرفت و از چشم همه ما دور شد. صحنه بسیار زیبایی بود. زبانم بند آمده بود. کارآگاه سایمون دست به گره کراوات خود برد و آن را شل کرد. هنوز عکس دختر در دستش بود.