مجلهی بیدار، برای تشویق داستاننویسی، کار خود را آغاز میکند. بیدار میخواهد انجمنی باشد که داستاننویسی و داستانخوانی را در ایران گسترش دهد. تمرکز ما بر «داستان کوتاه ایرانی» است. منظور از ایرانی، این نیست که نویسندهی داستان حتما ایرانی باشد، بلکه خود داستان دربارهی مردم ایران باشد. میخواهیم داستانهایی از زندگی مردم در گوشه و کنار ایران نوشته شود و برایگان و بسادگی به دست مردم برسد . داستانهایی که احساس، چالشها، امیدها، و دردهای مردم را نشان میدهند.
کتابهای تاریخ پر است از سرگذشت فرمانروایان، جنگها و گنجها، و کشورگشاییها. اگر تاریخنویسی، گاهی زندگی مردم را نقش کرده، کارش در میان نوشتههای دیگر برجسته و خواندنی شده است. امروزه، هر چند کتابهای فراوانی در جامعهشناسی و فرهنگ نوشته میشود، ولی هنوز نوشتارهایی که پنجرهای بیداوری به زندگی روزمرهی مردم داشته باشند اندکند. روزنامهها، مانند کتابهای تاریخ، سرشارند از خبرهایی دربارهی دولتمردان و قانونگذاران و سرمایهداران و هر کسی که شناختهشدهتر و نیرومندتر است. از لابلای روزنامهها، به دشواری میتوان از روزگار مردم، از خواستهها، اندیشهها و باورها، و احساسشان آگاه شد.
بیدار میخواهد دریچهای باشد به زندگی مردم. دریچهای که به همهی خوانندگان درکی ژرفتر از پیرامون خودشان و آنچه در ایران میگذرد میدهد. همزمان، لذت خواندن ادبیات را، با داستانهایی کوتاه و موضوعها و شخصیتهایی آشنا، برای مردم دسترسپذیرتر کند؛ و از این راه، جایگاه ادبیات را در میان ایرانیان استوارتر کند.
ادبیات، و به ویژه داستان، نقشی رشددهنده، انسانساز و فرهنگساز دارند. سوزان سانتاگ، نویسندهی آمریکایی، ادبیات را اینگونه میشناسد: «تو گفتی که ما کمابیش همهی آنچه هستیم و آنچه بودهایم را وامدار ادبیاتیم. اگر کتابها ناپدید شوند، تاریخ سراپا ناپدید میشود، و انسانها هم ناپدید میشوند. به درستی حرفت باور دارم. کتابها نه تنها انبانِ بیدر و پیکرِ رویاهای ما، که حافظهی ما نیز هستند. به همین سان، آنها به ما سرمشقی برای رشد خود میدهند. از نگاهِ برخیها، خواندن، تنها گونهای فرار است: فرار از دنیای روزمرهی «واقعی» به جهان خیال، جهان کتابها. ولی کتابها از این هم فراتر میروند. آنها شیوهای برای سراسر انسان بودناند.»
داستان دنیایی را نشان خواننده میدهد که او پیشتر ندیده است. ولی این دنیا مانند آن چیزی نیست که دانش نشانش میدهد، داستان به او نمیگوید که بسامد نور در این دنیا چه اندازه است و دمای هوا در این گوشهی زمین چند درجه است. داستان اینها را میگوید ولی مهمتر این است که اینها را نشان خواننده میدهد. به او میفهماند که زیستن در کالبد آن کودکِ کار، آن زن سرپرست خانواده، آن بازاری ثروتمند، و آن مرد عاشق چه حسی دارد؛ نشان میدهد که آنها دنیا را چگونه میبینند، چه دشواریها و خواستههایی دارند. داستان نشان میدهد در سر آن قاتل زنجیرهای چه میگذرد، و چه بسا رفتارش برای خودش منطقی و معنیدار است. با خواندن داستان است که فرد میآموزد دنیا را دیگرگونه هم میتوان دید و تفسیر کرد؛ که میتوان راههای گوناگونی برای زندگی داشت؛ که هر راهی که برگزینی، کاستیها و بیشیهای خودش را دارد؛ که دنیا سیاه و سفید نیست. داستان خوانی خشکمغزی و تعصب را آب میکند و درک و گفتگو را به جایش مینشاند.
در کشورهای پیشرفته، سنجشگرانهاندیشی را در مدرسه آموزش میدهند. اندیشیدنِ سنجشگرانه، شیوهای برای بررسی و واکاوی واقعیت-محور و برونذهنی است. در این شیوه، رویدادها با نگاهی منطقی و خردمندانه و باتردید ارزیابی میشوند تا آگاهیای استوار و روشن بدست دهند. افسوسمندانه، سنجشگرانهاندیشی چندان جایگاهی در آموزش همگانی ایرانیان ندارد. زمانی که داستان میخوانیم، تمرین شناخت شخصیتها، یافتن و بهم پیوند زدن سرنخها، و یافتن موضوع و معنی میکنیم. خواندن، این مهارتها را پرتوان میکند: زمانی که یک جمله را میخوانیم، آن را ژرفتر و با جزئیات بیشتری میبینیم و اهمیت معنی پنهان پشت آن جمله را درمیابیم.
افزون بر اینها، خواندن ادبیات، همزمان آشنایی با تاریخ نیز هست. ادبیات و تاریخ درهمتنیدهاند. تاریخ تنها دربارهی پادشاهان و رهبران و جنگ و کشتار و نامها نیست. بیش از همه، تاریخ دربارهی مردم است، مردمی که زنده و ساختهشدهی زمان و فرهنگشان بودهاند. نوجوانان و کودکان دههی هشتادی و نودی، زندگی را جور دیگری از زادههای دههی پنجاه و شصت تجربه میکنند. جامعهای که در آن بزرگ میشوند، حقوقی که به آنها داده میشود، ابزارهای ارتباطی که در دسترسشان است، همه دگرگون شدهاند. هر چه به گذشتهی دورتر برویم، دگرسانیِ تجربهی زندگی بیشتر میشود. بیادبیات، چیز زیادی نمیتوانیم دربارهی گذشتهیمان، خانواده و نیاکانمان، و مردمی که پیش از ما روی این خاک زیستهاند بدانیم. ادبیات است که ما را با گذشته پیوند میزند و ریشهای میشود برای امروزمان.
البته ادبیات ما را تنها به گذشتهی خود پیوند نمیزند. با خواندن دربارهی مردم دیگر، و دربارهی دلواپسیها و خواستههایشان، میتوانیم آنها را هم بهتر بشناسیم. با شناخت یکدیگر است که میتوانیم تمرین رواداری و یاری به یکدیگر بکنیم.
ولی از همه مهمتر، ادبیات ما را به خودمان پیوند میزند. مارسل پروست، نویسندهی فرانسوی میگوید: «زمانی که میخوانیم، آنچه به راستی میخوانیم، خودِ ماست». با خواندن ادبیات، ما با خودمان پیوند استوارتری میگیریم. همهی ادبیات، چه داستان چه شعر، و چه نمایشنامه، دربارهی ویژگیهایی انسانیای است که در همهی ما هست. دربارهی نیازها و خواستههایی که همه داریم، و اگر اینگونه نبود، هرگز داستانها اینچنین برای ما گیرا نبودند. داستانها ما را به خود میکشند چون دربارهی خود ما هستند. هرچند که شخصیت داستان ممکن است زندگیای بسیار دیگرگونه از زندگی خود ما داشته باشد، ولی ما میتوانیم خود را در او ببینیم، نیازها و خواستههای او را درک کنیم، و از شکست خوردنش هراسان شویم. نیاز به رشد، ترس و تردید از کامیابی و شکست، نیاز به دوستان و خانواده، خوبی همدردی و راستکرداری، و پذیرش کاستیها و نارساییها، برخی از چیزهایی است که بنمایهی ادبیات را میسازند و همزمان درون هر آدمی نیز یافت میشوند. ادبیات به ما میآموزد که زندگی را باید تا ته زندگی کرد. ادبیات ما را به خودمان پیوند میدهد.
از ارزش رمان در ساخت جامعهی نوین بسیار گفتهاند، ولی دربارهی داستانِ کوتاه کمتر گفته میشود. چه بسا، ویژگیهای داستان کوتاه، آن را برای خوانندهی کمزمان و شتابزدهی امروز، گزینهی بهتری کند. داستان کوتاه، زمان کمی برای خواندن میگیرد. در دنیای پرشتاب امروزی، و زمانی که اینستاگرام و تلگرام و توییتر، مردم را به کوتاه خواندن عادت دادهاند، داستان کوتاه برای همه در دسترستر است. در کمابیش ده رویه، خواننده مزهی ادبیات جدی را میچشد، به اندیشه واداشته میشود، و حتی گاهی کنشی از او سر خواهد زد.
یک ویژگی داستان کوتاه این است که تمام میشود. رمان خواندن برای بسیاری از مردم کاری است که زمانش را ندارند. از چند روز تا چند هفته خواندن یک رمان میتواند به درازا بکشد، بسته به اینکه چه میزان در روز و چقدر پیوسته برای خواندنش زمان بگذاریم. هرچند در بیشتر موردها، کمبود زمان دلیل راستین رمان نخواندن نیست، چون چه بسا ساعتها در روز در گوشیِ خود باشیم. ولی یک داستان کوتاه را در ۱۵ دقیقه تا یکی دو ساعت، بسته به اندازهاش میتوان تمام کرد. ادگار آلن پو، داستان کوتاه، یا حکایت را، آنگونه که در آن سالها مینامیدندش، نوشتهای میدانست که در یک بار خواندن تمام میشد. خواندن یک رمان شاید دشوار باشد، ولی تمام نکردن یک داستان کوتاه تلاش میخواهد.
ولی تمام کردن داستان چه سودی دارد؟ هرگاه کتابی را که نخوانده کنار میگذاریم، احساس دلسردی میکنیم. دو سه باری ممکن است که تلاش کنیم و رمانی را دست بگیریم، ولی اگر آنها را بپایان نبریم، سرانجام با احساس سرخوردگی به خود خواهیم گفت که رمان خواندن، و چه بسا کتاب خواندن برای ما نیست، آدمش نیستیم، علاقه نداریم، زمانش را نداریم. هر بار که داستانی کوتاه را به پایان ببریم، احساس خرسندی از این دستاورد خواهیم کرد، و این خود انگیزهای میشود که باز به خواندن ادامه دهیم. انجام کاری و احساس خرسندی از آن، سپس تکرار آن کار چیزی است که ما را در زندگی میسازد. عادتها اینگونه ساخته میشوند. عادت به خواندن و خواننده شدن از همین لذتهای پیوستهی روزانه ساخته میشود.
داستان خواندن، چه رمان، چه داستان بلند، و چه کوتاه، مانند سفر به جهانی هیجانانگیز و ناشناخته و پر از شخصیتهای گیرا است. کتاب خواندن مانند سفر کردن است. احساسهایی که برمیانگیزانند یکسانند: از هیجان، تا تردید، تا خرسندی و حتی دلتنگی. تصور کن که میتوانی هر روز بامداد، پیش از رفتن به کار و مدرسه، یه یکی از این جهانها سفر کنی. این توانایی داستان کوتاه است. ولی داستان کوتاه را میتوان از رمان، فلسفیتر دانست. رمان یک دنیای بزرگ و آدمهای آن و رخدادهای میان آنها را بازگو میکند. ولی داستان کوتاه باید ایدهای روشن و دلیرانه داشته باشد و بتواند از دریچهای کوچک جهانی بزرگ را توصیف کند. برای همین است که داستان کوتاه همهی توجه خواننده را میخواهد، ولی در رمان میتوان گاهی با توجه کمتر خواند و رد شد.
ما در بیدار میخواهیم از مهارت نویسندههای با تجربه بهره بگیریم، و همزمان نویسندههای تازهکار را تشویق به نوشتن داستان کوتاه کنیم، تا هم به رشد داستاننویسی در ایران یاری کنیم، و هم مخاطب بیشتری برای این داستانها پیدا کنیم. باشد که نقشی در رشد فرهنگ، زبان، و اندیشه در این سرزمین داشته باشیم. در این راه، از دست همکاری هر کسی را که دلبستهی این ارزشهاست میفشاریم.